فیک درس هایی از تاریکی | پارت 22
ویو یونا
آقای لی: وقتتون تموم شده بچه ها...
برگه ها محو شد و از جامون بلند شدیم..
آقای لی: بشینید بچه ها... باید موضوعی رو بهتون اطلاع بدم...
دوباره برگشتیم سر جامون... سوالی به جیمین نگاه کردم...
«چی میخواد بگه؟» .... «نمیدونم..» (بچه ها تا الان فهمیدید که اونایی که تو «» مینویسم افکارشونه دیگه؟)
آقای لی: همونطور که راهنما ها میدونن ما هرساله یه اردوی کلاسی به تالار وحشت داریم...
«او شت میخواد راجب اردو بگه» ... گیج بهش نگاه کردم..: « یعنی چی؟»..
آقای لی: حدود دو روز دیگه ما به یه موزه میریم که اسمش تالار وحشته... هر راهنما و دانش آموزی میتونن به صورت گروهی یا فردی از توی کیسه ی شانس یه قسمت رو از تالار وحشت برای تهیه ی گزارش انتخاب کنن...گزارشتون باید راجب هر چیزی که توی اون وجه از تالار قابل دید و تحلیله باشه... خوب رو شانستون حساب کنید... شاید اتاق طلایی بهتون افتاد...
...
...
...
سکوت.. سکوت.. و سکوت... هیچکس حرف نمیزد... انگار که همه حتی راهنما ها در حال تجزیه تحلیل حرفاش بودن... اتاق طلایی؟... شانس؟... تالار وحشت؟!..
آقای لی:(تک سرفه*)... خسته نباشید..
و سکوتی که تو یه چشم به هم زدن با حرف آقای لی تبدیل به هرج و مرج شد و بعد خلوتی که توی کلاس ایجاد شد...
جیمین: پاشو بریم... باید برات توضیح بدم...
آقای لی: موفق باشین بچه ها... رو شانست حساب کن جیمین!.. تو اتاق طلایی رو میگیری..
جیمین: ...
_______________________
بعد از دو هفته... بلاخرههههه
فقط کوتاه شد... ادامه ی پارت داره حتما فردا میزارم♥♥♥
آقای لی: وقتتون تموم شده بچه ها...
برگه ها محو شد و از جامون بلند شدیم..
آقای لی: بشینید بچه ها... باید موضوعی رو بهتون اطلاع بدم...
دوباره برگشتیم سر جامون... سوالی به جیمین نگاه کردم...
«چی میخواد بگه؟» .... «نمیدونم..» (بچه ها تا الان فهمیدید که اونایی که تو «» مینویسم افکارشونه دیگه؟)
آقای لی: همونطور که راهنما ها میدونن ما هرساله یه اردوی کلاسی به تالار وحشت داریم...
«او شت میخواد راجب اردو بگه» ... گیج بهش نگاه کردم..: « یعنی چی؟»..
آقای لی: حدود دو روز دیگه ما به یه موزه میریم که اسمش تالار وحشته... هر راهنما و دانش آموزی میتونن به صورت گروهی یا فردی از توی کیسه ی شانس یه قسمت رو از تالار وحشت برای تهیه ی گزارش انتخاب کنن...گزارشتون باید راجب هر چیزی که توی اون وجه از تالار قابل دید و تحلیله باشه... خوب رو شانستون حساب کنید... شاید اتاق طلایی بهتون افتاد...
...
...
...
سکوت.. سکوت.. و سکوت... هیچکس حرف نمیزد... انگار که همه حتی راهنما ها در حال تجزیه تحلیل حرفاش بودن... اتاق طلایی؟... شانس؟... تالار وحشت؟!..
آقای لی:(تک سرفه*)... خسته نباشید..
و سکوتی که تو یه چشم به هم زدن با حرف آقای لی تبدیل به هرج و مرج شد و بعد خلوتی که توی کلاس ایجاد شد...
جیمین: پاشو بریم... باید برات توضیح بدم...
آقای لی: موفق باشین بچه ها... رو شانست حساب کن جیمین!.. تو اتاق طلایی رو میگیری..
جیمین: ...
_______________________
بعد از دو هفته... بلاخرههههه
فقط کوتاه شد... ادامه ی پارت داره حتما فردا میزارم♥♥♥
- ۹.۶k
- ۲۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط